امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

میوه دلم

تولد مامان

سلام پسر گلم،  خوبي نازمن ؟ مثل هميشه الان شما مهدي ، امروز عمو موسيقي داريد ، مامان سر كاره ، البته حالم زياد خوب نبود اول مي خواستم صبح بلند نشم وخونه بمونيم ،‌كه ديگه بلند شدم وبا بابايي اومديم سركار ، حال بريم سر اصل مطلب : امروز تولد مامانيه ، اول از همه مامان بزرگ وآقا مسعود زنگ زدن تبريك گفتن ، بعد هم خاله بهناز وخاله ناهيد (همكاراي مامان )،البته بابایی هم میخواد امروز یه جشن کوچولو بگیره ،پارسال رو يادت مي ياد خيلي كوچولو بودي درست يك ماه و25 روز ، آقا مسعود به مناسبت تولد من همه رو  شام دعوت كرده بود،همگي رفتيم  باغ مظفر خيلي خوش گذشت البته بابايي نبود خيلي جاش خالي بود (بابا سر كار...
19 تير 1390

دفتر خاطرات ني ني قهرمان (قسمت سوم )

(برگرفته از وبلاگ ني ني ما لبخند خدا ) نی‌نی قهرمان و اعضای خانواده تاریخ: تاریخ، جغرافیا، علوم و ... می‌دونم که همشون کتاب درسند و باید یه کم که تپل شدو بخونمشون!! روز: عزیزم اطلاعاتم بالا رفته! اون که تو می‌گی رزه که بابام واسه تولد مامان گرفته بود،  ولی مامان بعد این که اونو از پنجره انداخت بیرون، گفت: مرده شور اون کادوتو ببرن! برو از شوهر انسی جون یاد بگیر که آقاش واسه روز تولدش سویچ یه ماشینو بهش داد!  بابام که نمی‌خواست کم بیاره دست کرد تو جیبشو سویچ اون پیکان گوجه‌ای مدل 56 داد به مامان و گفت: بیا عزیزم! این سویچ ... اینم کارت سوخت!! ولی قبلش ببرش پیش اوس اکبر که یه نگاهی به چهار...
7 تير 1390

دفتر خاطرات نی نی قهرمان (قسمت دوم)

(برگرفته ازوبلاگ نی نی ما لبخند خدا ) بازگشت نی‌نی قهرمان تاریخ: بازم که پرسیدی؟ بنویس دومین روز سال عام النی‌نی! روز: آها منظورت چند شنبه است؟ بنویس الانم نمی‌دونم! ساعت: فکر کنم ویولت یا سواچه! الانه که نیگا می‌کنم می‌بینم سیکو پنجه! مکان: من حیث مجموع و به جهت حضور انبوهی از عمو و عمه و خاله و دایی و بابا بزرگ و مادر بزرگ و بچه‌های بی‌تربیتی که به جای امضای هی لپم می‌کشند، باید منزل یکی از این هواداران نزدیکم باشه!! موقعیت: چی میگه؟ شرح داستان: در مسیر ورزشگاهی (بیمارستان) که تو اون ضربه فنی شدم،  اما چیزی از ارزشام کم نشد تا خونه که کلی راه بود حتی یه دقیقم پام به...
7 تير 1390

جزئيات سفر(3)

جشن تولد يكسالگي سلام پسر گلم يزد كه بوديم مامان جون وآقا جون پيشنهاد دادن كه برات يه تولد كوچولو كه دايي و خاله اينا باشند بگيريند من كه خيلي خوشحال شدم ، ولي بابايي زياد راضي نبود ومي گفت بچه ها اذيت مي كنند ودايي وزن دايي خسته مي شند چون ما خونه دايي بوديم ولي زن دايي ودايي اينقدر اصرار كردن وبا بابا يي صحبت كردن كه خوشحال ميشيم اولين تولدش رو خونه ما جشن بگيريد تا بابا بالاخره راضي شد هر چند اوايل جشن بازم ناراحت يه گوشه نشسته بود ولي بعد به وجد اومد واستقبال كرد جشن خيلي خوبي بود هم تووهم دختر خاله ها وپسر داييت خيلي بازي كرديد وشاد بوديد تا كادوهاتو گرفتي ،كيك وشام هم خورديم خيلي چسبيد .انشاءا... 120ساله شي سالم وسرحال ...
6 تير 1390

حل شدن مشكل اينترنت مامان

سلام پسر گلم ،خوبی مامانی امیر محمدم ،از ١٧ خرداد که آخرین مطلب رو نوشتم ،‌دیگه نمی تونستم وارد مدیریت وبلاگ بشم بهمین خاطر مدتیه برات مطلب نفرستادم ، (البته امروز همکاربسیار خوبم خانم مهربخش مشکل رو حل کرد) ومن اومدم که بازم به امید خدا   برات بنویسم .فعلا بای ...
5 تير 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به میوه دلم می باشد